سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس چهل روز برای خدا اخلاص ورزد، حلال خورد و روزش را روزه بدارد و شبش را به عبادت بایستد، خداوند چشمه های حکمت را از دلش بر زبانش جاریکند . [امام علی علیه السلام]

تلنگر

برای من رندترین شماره ....0722بود.شماره تو مادر.مادر مهربان و دلسوزم.هر روز بعد از کار جز اولین و بهترین کارهام گرفتن شماره و صحبت با تو بود مادر.اما مادر چرا دیگر جواب نمیدی؟مگه نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟چرا تلفنت فقط زنگ فقط زنگ میخورد و تو جواب پسرت را نمیدی؟چرا مادرچرا؟تو همیشه منتظر زنگ من و مهدی و محمد و مهرداد بودی!چرا صدایت از آن بر سیم نم آید چرا؟تا باز از ما بخواهی آخر هفته در کنارت باشیم.در کنار آن همه مهربانی و صفا و صمیمیت و یکرنگی.مادر دلم گرفته جوابم بده وضع محمد از من بذتر و مهرداد و مهدی و خواهرانم نیز وضعی بهتر از ما ندارند.مادر جواب بده الو..........اما افسوس که آشناترین شماره تلفن را کسی جواب نمیدهد مادر.مادر مگه نمیبینی دلم را غم گرفته تمنای تورا از من گرفته.مگه نمیدونی بابام هم خیلی وقت قبل از تو جواب نمیده.بگو چکارکنم مادر مادر مادر.راستی خیلی وقته میخوام پنج شنبه بیام اماکجا؟آخه تونیستی بابا هم که قبلا رفته.خودت بگو کجا برم کجا مادر؟




علی ::: دوشنبه 91/8/1::: ساعت 10:44 عصر

دلم گرفته و آسمان ذهنم ابری و کویر تشنه روحم برای بلع قطره ای باران به سوی آسمان دهان گشوده است.یاذ می آرم از کودک ده ساله کتاب فارسی کلاس چهارم ابتدایی: ده  ساله شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک.دوست داشتم مانند او میدویدم همچو آهو میپریدم از سر جو و دور میگشتم زخانه.اما کو پای کودکانه نه دل را قرار است و نه پای را توان فرار. اما کجا باید آرام گرفت و به کجا باید گریخت.من نشسته ام همینجا سر قرار همیشگی با دنیایی از شوق اما اندکی نگران .غم دلم را گرفته که اگر بیایی با سوز خواهم گفت اما نه ،اگر بیایی دیگر غمی نیست.راستی نکنه همینجایی پس خود را نشان ده تا عقده دل واکنم اگر هم دوری آدرس میخوای بدم که داری راستی بلیط بفرستم خلاصه منتظرم بیا دیر نکنی سواره یا پیاده فرقی ندارد با پیشکش یا بدون هدیه عزیزی فقط بیا سرقرار همیشگی شهر وفا خیابان دوست کوچه انتظار کاشی دیدار من نشسته ام تا بیایی




علی ::: چهارشنبه 91/7/19::: ساعت 11:12 عصر

چند روز پیش سالروز تولد اسوه عدالت امام علی(ع) و روز پدر بود. خیلی سعی کردم به مناسبت آن روز یادداشتی بنویسم اما ذهنم یاری نداد و الآن در این عصر پنج شنبه یاد پدر افتادم. دوست دارم دلنوشته ای داشته باشم. اما نمیدانم چرا به محض آنکه یاد مرحوم پدر بزرگوارم میافتم ذهنم به سرعت نور به سال 1352 برمیگردد.در عصر آن روز که عروسی یکی از عموها بود همگی داشتیم بر پشت وانت سوار میشدیم که به عروسی برویم و من که تازه کلاس اول را تمام کرده بوده و عاشق خواندن هرمطلبی بودم در حال شروع به حرکت وانت چشمم به یک مجله که در کوچه پر از خاک روستا افتاده بود خورد و بلافاصله پیاده شده و آن را برداشته و دوباره سوار ماشین شدم و همچنانکه ماشین حرکت میکرد شروع به ورق زدن آن کردم که چشمم به یک ترانه افتاد که با خواندن آن بسیار دلم گرفت و فوری به یا پدرم که در سفر بود افتادم آن ترانه را فقط یک بار خواندم و مجله را به بیرون پرت کردم. متن آن ترانه که هنوز در یاد من است و هروقت زمزمه اش میکنم دلم باز میگیرد:

از خانه پدر رفته         تنها به سفر رفته         اینجا همه دلتنگیم      صبر همه سر رفته   برگرد پدر برگرد       ای رفته سفر برگرد      برخیز و برای ما     سوغات بخر برگرد.    الآنه یکی در زد    یک دفعه دلم پر زد

گفتم پدر آمد     اما تو نبودی آه      شب رفت و نیامد ماه.




علی ::: پنج شنبه 91/3/18::: ساعت 9:16 عصر

کاش صبحی در میان کوهسار           در هوای پاک جنب آبشار

یکه و تنها میان پونه ها                  درفضایی مملو از آوای سار

می نشستم گوشه ای بر روی سنگ      میکشیدم ساعتی من انتظار

چشم بر پایین دره دوخته                   تابیاید مونسم اندر کنار

گوش بسپارم به صوتی کاید او        ازگلوی نازک و زیبای یار

تارهاسازد من از دلواپسی            درمیان سنگ و شیب کوهسار

هستی ام را جمله تقدیمش کنم      تانمایم زلف او را اختیار

تاکند او یک نظر برحال من              تازمستانم شود از نو بهار




علی ::: پنج شنبه 91/1/31::: ساعت 9:28 صبح

دخترم ،همسفرم ،گوهر من، گوهر دردانه من، شمع کاشانه من ،معدن عاطفه و خوبی و ناز و هنرم،درفبال غم دنیا سپرم

ناز چشم تو دوای غم من،رخ زیبای تو جام جم من،نور چشمان ترم،یادگار پدرم،پدر نیک سراپاگهرم.

مادری بود مرا ، همه از جنس خدا ، پاک چون آب روان،مایه راحتی و شادی جان،دل صافش چنان آیینه، خالی از بخل و حسد و کینه،طبع او چون باران،آیتی از کرم و لطف خدای یزدان

مادرم نیست کنون در بر من ،که کشد دست خودش بر سر من،تا خرد ناز مرا، شاد و خوشحال کند باز مرا

گشته از جمع جدا،رفته تا باغ بهشت که بچیند گل لبخند ز بستان خدا

نازین دختر من،دختر چون مه من،ای شفابخش دل ناخوش من،گل ارگیده آگنده زبوی خوش من،تو بیا دربرمن? ای سراپای وجودت شبه مادر من، دست کش بر سر من، چونکه الان تو.ی مادر من




علی ::: جمعه 90/12/12::: ساعت 4:21 عصر

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 61


بازدید دیروز: 95


کل بازدید :83289
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<